ملیحه نوروزی، متولد 1324، صاحب سه فرزند که دو پسر و یک دختر بودند که پسر بزرگش سید محمد سید حسین زاده در سال 65 در سن 19 سالگی به درجه رفیع شهادت رسید و هم اکنون دو فرزند و پنج نوه دارد.
او سختی های زیادی را از دوران کودکی اش تا به حال کشیده است، بزرگ شده خانواده ای مطبوعاتی بود که پدرش علاقه شدیدی به مطالعه ی مجلات و روزنامه های آن زمان داشت، ملیحه علاقه زیادی به احادیث بالای سربرگ روزنامه خراسان آن روزها داشت به همین خاطر پدرش آن ها را جدا می کرد و ملیحه هم ان ها را بایگانی می کرد.
ملیحه آن روزها به مدرسه می رفت البته قبل از رفتن به مدرسه در خانه کارهایی از قبیل علوفه و آب دادن به اسب و گاو، آب کشیدن از چاه، جارو کردن حیاط خاکی با مساحت های بزرگ هر روز، بعد از اتمام این کار ها به مدسه می رفت و بدلیل سختی هایی که می دید چهره اش پر از لکه شده بود و بچه های مدرسه از او خوششان نمی آمد و او را تحویل نمی گرفتند و اذیتش می کردند ولی او به تنهایی و با پشتکار تا کلاس هشتم را درس خواند، بعد از اتمام دوران مدرسه ازدواج کرد نتیجه این ازدواج سه فرزند بود که بعد از 5 سال زندگی مشترک بر اثر بیماری از دنیا رفت و ملیحه در حالی که فقط 23 سال سن داشت با سه کودک یتیم تنها ماند و باری از مشکلات که در اوج جوانی بر سر او آوار شده بودند، بچه ها را با هر سختی که بود و با حقوق اندکی که از همسرش مانده بود بزرگ کرد.
زندگی بدون سایه سر آن هم با سه فرزند و در سن کم اوج مشکلات او بود بچه ها کم کم داشتند بزرگ می شدند شیوه ای تربیتی که برای آن ها داشت طبق نظر خودش بود، اجازه رفت و آمد بچه هایش را با هر کسی نمی داد، زمانی که اذان می گفت بچه ها را جمع می کرد و با هم به مسجد می رفتند، در پایگاه های بسیج محله عضو بودند، در کارهای قبل از انقلاب سهیم بودند تا اینکه پسر بزرگش که سن زیادی هم نداشت در زمانی که دوم راهنمایی بود به جبهه رفت و در سال 1365 در عملیات کربلای 1 خبر شهادتش چون آواری تمام امید این مادر را ناامید کرد.
تنها چیزی که از شهادت پسرش گفت این بود که با دیدن چهره شهیدم فهمیدم که دنیا خیلی بی ارزش است.
ملیحه رمضانی با گذشت آن روزها زندگی را از سر گرفت و بعد از ازدواج دو فرزندش شیوه ای جدید را ادامه داد: در خانه ای کوچک ساکن است که صاحب خانه اش پیرزنی تنها است و این دو همانند دو دوست وقت هم را پر می کردند، صبح ها به هنگام نماز از خواب بیدار می شود و بعد از نماز صبح برای خرید نان به بیرون می رود و کمی هم پیاده روی می کند و بعد از برگشت از بیرون صبحانه را به طور کامل می خورد بعد هم به کلاس های یوگا می رود این کلاس ها و حضور در جمع هم سن و سال هایش به او روحیه می دهد، در برنامه هفتگی اش کوهنوردی ثابت است و هر هفته با بستن چادر بر کمرش قدم در راه می نهد و به کوه نوردی می رود، تا زمانی که مجبور نشود سوار ماشین نمی شود و همیشه دوست دارد پیاده رفت و آمد کند.
بعد از ظهرها اغلب به دوره قرآن می رود، فرزندانش به خانه او می آیند و با درست کردن غذاهای محلی اش فرزندان و نوه هایش را مهمان خانه اش می کند.
از مهم ترین نکات شادابی اش را مصرف مواد غذایی طبیعی می داند: غذاهای سنتی ساده که فقط با روغن های حیوانی و با نمک کم آماده می شود را می خورد اغلب شام نمی خورد و اگر هم بخورد غذایی ساده و سر شب میل می کند.
ملیحه خانم گفت: غصه آدم ها را مریض می کند، بدن را هم فرسوده می کند، باید زندگی را آسان گرفت تا آسان بگذرد.
توصیه ای که به ما دختران جوان کرد این بود: ازدواج را ساده بگیرم در خرید جهیزیه زیاد سخت نگیریم تا می توانیم هوای شوهرمان را داشته باشیم، به خانواده شوهرمان همان گونه که با خانواده خودمان برخورد می کنیم رفتارکنیم ، مهربان باشیم و زندگی کنیم به دنیا هم دل نبندیم و دلبسته چیزهای نابود شدنی نشویم زیرا دنیا بی ارزش تر از آن است که فکر می کنیم.
عضوچهارکتابخانه است و ازآن ها کتاب های مختلفی می گیرد ومی خواند. شب ها موقع خواب که فکر و خیال به سراغش می آید کتاب می خواند، بیشتر هم کتاب هایی را انتخاب می کند که با موضوعات زندگی نامه شهدا، اجتماعی و داستانی باشد.
در انتها گفت: زندگی را بی دغدغه بگذرانید تا ساده سپری شود، غصه نخورید که نابود می شوید، شاد و بخشنده و مهربان باشید.
در انتها تصویری از خاطره ای که از رفتن به شلمچه نوشته بود را تقدیمتان می کنیم:
انتهای پیام/
دیدگاه شما