همراه اول
3. ارديبهشت 1397 - 8:42   |   کد مطلب: 33744
هنگام سفر به شرق ایران توی بافت تاریخی قدم میزنی و از ساختمانها, بادگیرها و آب انبارها دیدن کرده و عکس میگرفتم. از مجموعه امیرچخماق به طرف آتشکده زرتشتیان یزد حرکت کرده بودم و تویمسیر به ساختمانی به غایت زیبا رسیدم که نام هتل لاله روی اون حک شده بود. همونجا گرسنگی غلبه کرد و داخل شدم, معماری و تزئینات عالی ساختمان خشت و گل رو به بهشتی زیبا بدل کرده بود.

به گزارش پایگاه خبری همدان ورزش، محمود فارسی کوهنورد و گردشگر ایرانی در سفرنامه خود به شرق ایران چنین نوشت: سفر هشت روزی به جنوب شرق ایران با اولین توقف در مرکز ایران شروع شد. عصر پنجشنبه با بلیط یک طرفه حرکت کردم و صبح ساعت 6 رسیدم به شهر جهانی یزد, ثبت شده فهرست میراث جهانی یونسکو. یزد گردی رو از مجموعه امیرچخماق شروع کردم و توی کوچه و محلات و بافت تاریخی قدم زنان جلو میرفتم. به حق این شهر شایسته کسب عنوان جهانی است و بافت تاریخی یزد انرژی زیادی به من داد. تمام شب رو بیدار بودم و از ساعت یک بامداد هم کنار راننده نشستم و صحبت میکردیم تا راحت رانندگی کنه و هیچ استراحتی نداشتم; اما دیدن بافت تاریخی یزد باعث شد با شور و نشاط خاصی قدم بردارم و کوله 25 کیلویی هم مانع از پیاده روی چند ساعتی نشد.

 

توی بافت تاریخی قدم میزدم و از ساختمانها, بادگیرها و آب انبارها دیدن کرده و عکس میگرفتم. از مجموعه امیرچخماق به طرف آتشکده زرتشتیان یزد حرکت کرده بودم و تویمسیر به ساختمانی به غایت زیبا رسیدم که نام هتل لاله روی اون حک شده بود. همونجا گرسنگی غلبه کرد و داخل شدم, معماری و تزئینات عالی ساختمان خشت و گل رو به بهشتی زیبا بدل کرده بود.

راهم رو به طرف آتشکده ادامه دادم و در بلوار آیت ا.. کاشانی به ساختمانی رسیدم که به سبک معماری هخامنشی و در سال1313 ساخته شده و از آتش 1500 ساله آذر ورهرام نگهداری میشود. باغی مصفا با درختان سر به فلک کشیده و حوضی بزرگ وسط حیاط که زیبائی خاصی به مجموعه داده است.

ساختمان اصلی آتشکده در میان حیاط و بر روی سکویی بلند قرار دارد و با پیمودن 8 پله می توان به ورودی آن رسید. حیاط آتشکده همیشه سرسبز است و درختان سرو و کاج در آن خودنمایی می کنند. جلوی ساختمان اصلی سرستون های سنگی قرار دارند و پای دیوارها با سنگ های گلدار مزین شده است که همگی کار هنرمندان اصفهانی هستند. آنها سنگ‌ها را در اصفهان تراشیده و سپس به یزد انتقال داده اند.

پس از ورود به ساختمان، دیوارها را می بینیم که با تصاویر زرتشت و جمله‌ هایی از کتاب مقدس اوستا زینت یافته اند و کمی بعد چشم مان به آتش مقدس، روشن می شود.

بعد از اینکه آتشکده رو دیدم, توی محله زرتشتیان هم کمی قدم زدم و با مردم و محلات شهر جهانی یزد بیشتر آشنا شدم.

سازمان و باشگاه جوانان زرتشتی یزد تاسیس 1325 نخستین ساختمانی است که در کنار آتشکده به چشم میخورد, همینطور آموزشگاه کسری و گالری هنری کسری قرار دارد و در انتهای کوچه سمت راست به انجمن زرتشتیان یزد میرسیم. روبروی درب ورودی انجمن کوچه ای باریک و بن بست قرار گرفته که درب پشتی آتشکده بوده و ورودی ویژه زرتشتیان به آتشکده است.

بعد از اینکه محله زرتشتیان رو دیدم یکی از دوستان و میزبانمون در شهر یزد به اسم مسعود زنگ زد و به اتفاق مینا اومدن سراغم و  یزد گردی رو سه نفری ادامه دادیم. اول رفتیم دیدن مسجد جامع یزد. این مسجد به شیوه یک ایوان در دل کویر می‌باشد و در طی حدود ۱۰۰ سال و سه دوره بنا شده‌است. پایه‌های اصلی مسجد را ساسانیان و بنای فعلی مسجد، از لحاظ شیوه معماری متعلق به دو دوره موسوم به آذری دانسته‌اند. بنای گنبد خانه متعلق به دوره ایلخانی و سر در رفیع مسجد را متعلق به زمان شاهرخ و دوره تیموری دانسته‌اند. این بنا از لحاظ خوابیدگی گنبد، سردر رفیع و بلند و همچنین کاشیکاری زیبا و منحصر به‌ فرد، شهرت دارد. سبک معماری این بنا به شیوه آذری است. چند میله از قنات بزرگی که از فهرج شروع شده و به یزد میرسد در مسجد جامع قرار گرفته و از طریق پله های داخل حیاط میتوان وارد قنات شد. در حال حاضر قنات خشک شده و آب ندارد.

از مسجد جامع به طرف زندان اسکندر حرکت کردیم, ساختمانی با حدود 800 سال قدمت که در گوشه گوشه اون هنرمندان یزدی آثار خود رو به نمایش گذاشتن که علاوه بر دیدن ساختمان, میتوان هنر دست هنرمندان یزدی رو هم تماشا کرد.

از میدان مارکار به قول مسعود و مینا وسط میهن هم دیدن کردیم. ساعت فردوسی که به خاطر نام بانی آن پشوتن جی دوسابایی مارکار به ساعت مارکار مشهور است ، ساعت عمومی و بزرگی است که در میدان مارکار یزد قرار دارد و مرکز ایران نیز محسوب میشود.

مقصد بعدی دخمه زرتشیان 

دخمه زرتشتیان رو با نام برج خاموشان و برج سکوت هم می‌شناسن. این دخمه در ۱۵ کیلومتری جنوب شرقی یزد در حوالی منطقه صفائیه و روی یک کوه رسوبی و کم ارتفاع به نام کوه دخمه قرار گرفته‌است.

دخمه یا برج خاموشان مکانیست که زرتشتیان، مردار آدمیان را که بنا بر عقاید آنها نجس و پاریار است در آن می‌گذاردند تا گوشت مردار توسط درندگان و پرندگان خورده شود آنگاه باقی‌مانده استخوان‌ها را درون چاه میانه دخمه انبار می‌کردند. بنا بر عقاید زرتشتیان دفن مردار موجب آلودگی عنصر مقدس خاک می‌شود.

وارد مجموعه که میشویم تعدادی ساختمان کم ارتفاه و یک بادگیر و دو دخمه به چشم میخورد. در محوطه وسیع دخمه ساختمانهایی با خشت و گل و به صورت سایه بان استکه خِیله وجود دارد که برای استراحت اقوام متوفی بوده است. دخمه اصلی و قدیمی روی کوه سمت راست به نام دخمه گلستان قرار دارد و دخمه سمت چپ مانکجی نامیده میشود. (مانکنجی نماینده عالی رتبه پارسیان هند در دوره ناصرالدین شاه قاجار بود که به ایران آمد تا مدافع حقوق زرتشتیان بوده و از آنها حمایت کند و در حال حاضر بسیاری از زرتشتیان موجودیت خود را مدیون مانکجی هستند.

با دیدن تعدادی از آثار تاریخی و مذهبی یزد و همچنین قدم زدن در بافت تاریخی شهر جهانی یزد, کمی استراحت کردیم و بعد خودمون رو رسوندیم به راه آهن یزد تا به طرف زاهدان حرکت کنیم. توی راه آهن با مسعود خداحافظی کردیم و صبح شنبه راس ساعت 9 توی شهر زاهدان از قطار پیاده شدیم. ابتدا به دیدن یکی از دوستان و همکاران قدیمی رفتیم و کوله هامون رو به اون سپردیم. خانم زهرا روستا یکی از پژوهشگران و فعالان مدنی زاهدان که برای به رسمیت شناخته شدن افراد بی شناسنامه در استان سیستان و بلوچستان زحمات زیادی کشیده. یک ساعتی باهم گپ زدیم و بعد رفتیم به طرف بازار رسولی زاهدان, مرکز فروش پوشاک به ویژه کفش و لباس کوهنوردی.

از زاهدان اینطور میتونم بگم که مردمانی به غایت مهربان و مهمان نواز اما ساختار شهری بسیار ضعیف که نهادهای مسئول و درگیر امور شهری زاهدان به هیچ وجه نتوانسته اند درصدی از علم و تخصص شهرسازی رو توی زاهدان اجرا کنند. در و دیوار شهر بوی فرسودگی میده و فضای سبز به ندرت به چشم میخورد. چنانچه خونگرمی مردم و همچنین بازار رسولی نبود شهر خلوت میشد.
غروب شنبه یه بار دیگه سوار اتوبوس شدیم و خودمون رو به بندر اقیانوسی چابهار رساندیم. چابهار  یکی از شهرهای جنوب شرقی استان سیستان و بلوچستان و تنها بندر اقیانوسی کشور است که در کرانه دریای مکران و اقیانوس هند قرار دارد. ساعتی رو در کنار ساحل دریای بزرگ قدم زدیم و از خنکی هوا و دریای مواج لذت بردیم.
طبق برنامه قبلی قرار بود بیشترین زمان رو در بیرون شهر و اطراف روستاها بگذرونیم. ابتدا قصد داشتیم به سمت منطقه سرباز (شمال چابهار , به طرف زاهدان) بریم و کروکدیل پوزه کوتاه رو ببینیم اما به دلایلی مسیرمون رو تغییر دادیم و رفتیم به طرف شرق چابهار و تا نقطه صفر مرزی پیش رفتیم.

جاذبه های منحصر به فرد توی مسیرمون شامل ساحل بکر و زیبای رمین, دریاچه و ساحل لیپار, انجیر معابد, کوه های مریخی, بندر صیادی بریس, روستای پسابندر و خلیج گواتر بود.

از دریاچه لیپار یا دریاچه صورتی شروع کردیم. به دلیل کاهش میزان بارندگی سطح دریاچه پایین اومده اما هنوز هم تماشایی است. وجود پلانکتون های گیاهی زیاد در این منطقه و غنی بودن آب منطقه از مواد آلی و معدنی باعث رنگی بودن آب دریاچه شده و چون رنگ غالب سرخ بوده به نام دریاچه صورتی معروف است.

مسیر دریاچه را به طرف ساحل ادامه میدیم و به یکی از بکرترین سواحل میرسیم, منطقه حفاظت شده ساحل لیپار, یکی از مناطق تخم ریزی لاکپشتها.

انجیر معابد از درختان مناطق گرمسیری که در سیستان و بلوچستان و برخی از جزایر خلیج فارس دیده میشه. در جاده ساحلی چابهار به خلیج گواتر یکی دیگه از جاذبه شاخص منطقه انجیر معابد هست که زیبایی خاصی به منطقه داده. تابلوی راهنمای انجیر معابد کنار جاده نصب شده و اگه بلد محلی همراه نداشته باشی هم به راحتی میشه پیداش کرد. سایه و خنکی و حرکت سنجابها و میوه های شیرین انجیر روی درخت همگی لذت سفر رو چند برابر میکنه و انجیر معابد چابهار همه اینا رو باهم داره.

نیم ساعتی اونجا استراحت کردیم و از طبیعت لذت بردیم و به راه افتادیم و رسیدیم به کوه های مریخی.

کوه های مینیاتوری چابهار یا کوه های مریخی نام کوه‌هایی با ساختار و شکل ویژه در فاصله ۴۰ تا ۵۰ کیلومتری بعد از شهر چابهار، در مسیر خلیج گواتر در سمت چپ جاده است که به دلیل نوع و وضعیت فرسایش و گونهٔ رسوبی خاص، اشکالی شبیه به ناهمواری‌های سطح مریخ دارد. رسوبات آهکی بقایای بدن جانداران دریایی (سخت پوستان و ماهی‌ها) به همراه ماسه و خاک رس، مواد اصلی تشکیل‌دهندهٔ رسوبات این کوه‌ها است.
عمو حسین و پسرش کنار جاده اقامتگاه کوچیک کپری درست کرده که برای فرار از گرما و رفع خستگی بسیار مناسبه. همچنین یک نفر شتر خوشگل و آروم و لوس هم اونجا دارن که اگه دوس داشته باشین میتونین کنار کوه های مریخی شتر سواری کنین.

بعد از کوه های مریخی جاده رو به طرف شهر بریس که به بندر صیادی بریس مشهور هست ادامه دادیم و در آخر رسیدیم به آخرین آبادی ایران در کنار مرز پاکستان; پسابندر.
پسابندر روستایی در حدود 88 کیلومتری چابهار در کنار خلیج گوا

تر, جایی که مردم از مرزهای زمینی عبور کرده و تنها ملاک آنها برای زندگی انسانیت است و محبت و مهربانی. مردمانی که حتی آب آشامیدنی ندارند اما با روی گشاده مهمان را در آغوش میکشند و از غذای اندک خود به مهمان هم میدهند.

وقتی من و مینا به چابهار رسیدیم تصمیم گرفتیم شب توی پسابندر بمونیم و یک شب زندگی در اخرین نقطه خاکی ایران در جنوب شرقی ترین نقطه که با اولین شهر از کشور پاکستان(جیوانی) فقط نیم ساعت فاصله داره رو تجربه کنیم.

رسیدیم پسابندر و دنبال یک اتاق بودیم تا بتونیم دوش گرفته و رفع خستگی کنیم. پرسان پرسان به فروشگاه بزرگ پسابندر رسیدیم و اونجا گفتن اتاق ها در اجاره کارگران پاکستانی قرار داره. در حین صحبت بودیم که یکی از افراد داخل فروشگاه نزدیک شد و جویای ماجرا. با موبایل خودش به چند نفری زنگ زد و موفق نشد اتاق هماهنگ کنه و در آخر پیشنهاد داد بریم پیش خودش. جاسم بلوچ از اهالی منطقه است که توی شرکت آب شیرین کن پسابندر کار میکنه. با توجه به اینکه روستاهای اطراف آب آشامیدنی ندارن هر روز از طریق تانکر به اونا آبرسانی میشه. با جاسم به طرف شرکت راه افتادیم.

جاسم موتور داشت و کوله مینا رو دادیم برد و گفتیم خودمون پیاده میایم تا شرکت. توی مسیر به صورت اتفاقی بلوچ پسرعمومی جاسم رو دیدیم. بلوچ شاعر است و بلند نظر و به فکر توسعه منطقه. ما رو تشویق میکرد حتما تصاویر پسابندر رو منتشر کنیم تا مردم متوجه بشن چه جای بکر و زیبایی هست. و به حق هم درست میگه پسابندر ارزش بارها و بارها دیدن رو داره و اونجا میشه درس مهربانی و محبت آموخت.

 

بلوچ ما رو سوار ماشین خودش کرد و دور روستا چرخیدیم و سه نقطه مختلف ساحلی پسابندر رو نشون داد و از جزیره شیطان برامون گفت و بعدش رسیدیم به شرکت.

جاسم جلوی در منتظر بود و داخل شدیم. اتاقی بزرگ که کنارش آشپزخانه بود و برای کارکنان شرکت آشپزی میکردن. جاسم اجازه نداد خودمون غذا درست کنیم و از غذای خودشون (بریان هندی) برامون آماده کرد و ما هم دوش گرفتیم و نهار خورویم و کمی استراحت کردیم.

جاسم گفت که شب همونجا بمونیم ولی ما قبول نکردیم و گفتیم دوس داریم لب ساحل کمپ بزنیم و زیر سقف آسمون از زیبایی طبیعت لذت ببریم. موافقت کرد و قرار شد عصر بیاد دنبالمون تا بریم دور دور. جاسم حدود ساعت پنج با ماشین اومد و سوار شدیم رفتیم خلیج گواتر که 15 کیلومتر باپسابندر فاصله داره. به خلیج که میرسی باید از پاسگاه مرزی ایران عبور کنی تا وارد ساحل بشی. کمی توی ساحل خلیج قدم زدیم و بعد با قایق موتوری زدیم به آب و رفتیم دور دور دریایی و بعدش به طرف جنگلهای حرا.

غروب به پسابندر برگشتیم و در شرق روستا جایی که بشه بهترین دید رو به طلوع آفتاب داشت چادرها رو برپا کردیم. کمی چوب جمع کردیم و با اینکه به خاطر شرجی بودن منطقه چوبها خشک نبودن اما باتلاش زیاد تونستیم آتیش روشن کنیم و چای آتیشی بخوریم.  آسمان پر ستاره, صدای موج آب, چای آتیشی و کمپ بخشی از لذتهای شب مانی تو پسابندر بود و همه اینها رو در کنار مهربانی مردم منطقه بذاریم چیزی از بهشت کم نداره.

صبح با طلوع آفتاب بیدار شدیم و صبحانه مفصلی خوردیم. چادرها رو جمع کردیم و به راه افتادیم. توی روستا عبدالقادر از کارکنان دهیاری رو دیدم و تا جلوی شرکت (ورودی روستا) ما رو رسوند و اونجا هم با خداداد اهل گواتر راه افتادیم. خداداد مردی مسن و از ماهیگیران گواتر هست و ابتدا گفت تا بندر صیادی بریس میره. وقتی که پیاده میشدیم گفت اگه نیم ساعت صبر کنید کارم رو انجام میدم و باهم میریم به طرف چابهار. موافقت کردیم و منتظر شدیم تا برگرده. توی بریس متوجه شدیم گوشی مینا داخل ماشین خداداد جا مونده و هیچ راه ارتباطی هم نداشتیم.به ناچار منتظر شدیم و 40 دقیقه بعد خداداد برگشت و مجدد سوار ماشین شدیم و اول از همه گوشی مینا رو داد و راه افتادیم. توی مسیر پیش عمو حسین (عمو حسین و پسرش کنار کوه های مریخی استراحتگاه و شتر داشتن برای رفع خستگی و تفریح مسافرا) توقف کرد و نیم ساعتی مجدد اونجا بودیم و به راه افتاد. توی روستای رمین پنج کیلومتری چابهار با خداداد خداحافظی کردیم و برگشتیم چابهار و ایستگاه ماشینهای نوبندیان سوار تاکسی شدیم و حرکت کردیم. قصد داشتیم بریم روستای باهوکلات در منطقه سرباز برای دیدن تمساح.

تمساح یا کروکدیل پوزه کوتاه معروف به گاندو در این منطقه دیده میشه. نزدیک باهوکلات متوجه شدیم به دلیل کاهشسطح آب سد پیشین (نزدیک باهوکلات) اونجا تمساح نیست و برگشتیم به جاده اصلی و بنا به پیشنهاد مردم محلی رفتیم روستای ریکوکش. جایی که اداره کل محیط زیست سایت نگهداری و تکثیر گاندو راه اندازی کرده. حدود ساعت 2 بعدازظهر جلوی سایت رسیدیم در قفل بود. با شماره جابر (مسول سایت) تماس گرفتم و گفت رفته شهر نوبندیان و ساعت 4 میرسه.

سایت با روستای ریکوکش پیاده ده دقیقه فاصله داره; برگشتیم روستا و کمی خوراکی و میوه گرفتیم تا ناهار بخوریم. زیر سایه بان کپری نشسته بودیم که پسر جوانی از اهالی روستا اومد و ما رو دعوت کرد خونه . قبول نکردیم و گفتیم که منتظریم گاندو رو ببینیم و بریم به ایرانشهر.

نیم ساعتی استراحت کردیم تا اینکه عبدالرحمن (ملا عبدا..) نیک مرد بلوچ اهل ریکوکش اومد به سراغمون و با اصرار فراوان ما رو برد خونه خودش. میگفت بلوچ اجازه نمیده مهمان توی کوچه بمونه. باید توی خونه پذایرایی کنیم. رفتیم داخل و چند دقیقه نشسته بودیم که نوه های ملا عبدا.. وارد شدن. نیم ساعتی با اونا هم صحبت شدیم تا اینکه ملا عبدا... با دستشوئه اومد (آفتابه و لگن برای شستن دستهاقبل و بعد غذا). دستامون رو شستیم و سفره پهن شد. عدس پلو باماهی وماست محلی. ادویه های هندی غذاهای اونجا خیلی خوشمزه کرده و زنان بلوچ هم دست پخت خوبی دارن. علاوه بر اون زنان بلوچ هنرمند هستن و سوزن دوزیها و آینه دوزیهای بلوچ زبانزد خاص و عام هست.

بعد از اینکه ناهار خوردیم مینا رفت پیش دختران و نوه های ملا عبدا... و من هم توی اتاق استراحت میکردم. عصر ملا عبدا.. برگشت , اجازه خواستم که خداحافظی کنیم. ناراحت شد و قبول نکرد. گفت شما امشب باید اینجا بمانید و استراحت کنید و فردا درباره رفتن صحبت میکنیم. غروب با ماشین خودش ما رو رسوند جلوی سایت نگهداری کاندو. ساعاتی رو داخل سایت و بعدشم رودخونه کم آب کنار روستا گذارندیم. داخل سایت 47 تمساح وجود داره و جابر ازاونا مراقبت میکنه. بچه تمساح های متولد شده بعد ازاینکه بزرگ شدن در طبیعت رهاسازی میشن. کنار رودخانه هم گاندو دیدیم که آزادانه زندگی میکردن. توی تاریک و روشنی هوا ملا عبدا... اومد دنبالمون و برگشتیم به منزلی که پر از عشق و صفا و مهربانیه.

شام خوردیم (بریان هندی) و کمی گپ زدیم و استراحت کردیم.

پیش از خواب و بعد از خواب با شیرچا پذایرایی کردن. چای پاکستانی شیر و آب رو باهم درست میکنن و یه نوشیدنی خیلی خوشمزه میشه. هیچ جای دیگه نوشیدنی به این خوشمزگی نخوردم.

صبحانه خوردیم و مینا اومد و چند تاعکس توی حیاط گرفتیم و با اهالی منزل خداحافظی کردیم. خداحافظی که به جرات میتونم بگم بخشی از قلبم توی ریکوکش جا موند و به خودمون و همینطور ملا عبدا.. و خونواده اش قول دادیم به زودی به اونجا برگردیم.

ریکوکش و روستاهای اون منطقه از نظر امکانات و تاسیسات زیرساختی چیز خاصی ندارن. آب برای آشامیدن به سختی پیدا میشه. بیکاری بیداد میکنه و فقر گریبانگیر منطقه اس.

انگار اون منطقه توی نقشه کشور وجود نداره. اگر نبود صبوری مردم, شاید یک روز هم نمیتونستن اونجا دوام بیارن. مردمان بلوچ صبور و خونگرم و مهربان هستن. اینها صفاتی نیست که فقط برای تعریف از یک فرد یا قوم خاصی بیان کنم. صبوری و مهربانی مردمان بلوچ رو دیدم و با ذره ذره وجود حس کردم. مردمانی که حتی آب آشامیدنی روبه سختی پیدا میکنن اما اجازه نمیدن یه فرد غریبه, مسافر که تنها برای یک ساعت استراحت زیر سایه کپر نشسته, بیرون بمونه و هر طور شده اونو به منزل میبرن و پذیرایی میکن.

هر چقد امکانات رفاهی منطقه ضعیف بود و در حد صفر, در عوض مردم بلوچ خونگرم و با محبت هستن.
به قول یکی از دختران ملا عبدا.. تنها دلخوشی ما شده داشتن بچه و بزرگ کردن اون هست  که همینم توی بیمارستان اذیت میکنن و میگن چرا اینقد بچه دار میشین. البته اگه به بیمارستان برسیم. تعدادی از خانمها توی خونه وضع حمل میکنن و برای گرفتن شناسنامه هم مشکل دارن.

از ریکوکش حرکت کردیم به طرف ایرانشهر. برای رسیدن به ایرانشهر رفتیم راسک (نزدیک جکیگور) و از اونجا با حدود دو و نیم ساعت فاصله رسیدیم به ایرانشهر و ابتدا بلیط اتوبوس بندرعباس رو گرفتیم. تا موقع حرکت اتوبوس 6 ساعت وقت داشتیم.
کمی داخل شهر گشتیم. قصد دیدن قلعه ناصری رو داشتیم که به دلیل مرمت کردن بسته بود. بازار رو دیدیم و همچنین مسجد جامع طوبی. کنارمسجد رستورانی هست به نام تاج محل که غذاهای هندی سرو میشه. رفتیم داخل و دو تا غذای هندی به نام آچار مرغ و کشمیری سفارش دادیم.
بعد از غذا رفتیم کنار قلعه ناصری و برای فرار از گرما به سایه درختان پناه بردیم. کمی استراحت کردیم و نزدیک ساعت چهار و نیم یهو هوا ابری شد و باران گرفت. کمی زیر باران ایستادیم تا خنک بشیم و بعدش رفتیم دفتر تعاونی و منتظر شدیم تا اتوبوس حرکت کنه.
شب سردی رو توی مسیر ایرانشهر به بندرعباس گذراندیم. کیفیت خدمات اتوبوس هم پایین بود. ساعت 6 عصر حرکت کردیم و یازده و نیم شب به راننده گفتم برای شام نگه دار که ساعت یک و نیم شب توقف کرد. رستوران بین شهری جایی بعد از بم. هوا به قدری سرد بود که کسی جرات نمیکرد پیاده بشه. خلاصه اینکه شب رو به صبح رسوندیم و 7 صبح نزدیک محله نخل ناخدا توی ترمینال از اتوبوس پیاده شدیم.
کمی توی بازار گشتیم و معبد هندوها رو دیدیم. معبدی که در دوره قاجاریه توسط هندیان ساخته شد و در مرکز شهر (نزدیک سیتی سنتر) بندرعباس قرار گرفته. نزدیک ظهر رفتیم اسکله شهید حقانی و 2 تا بلیط به مقصد جزیره هرمز خریدیم. فاصله بندر تا جزیره حدود 40 دقیقه است اما شناور نیم ساعت تاخیر حرکت کرد و ساعت 13 رسیدیم جزیره. از طریق یکی از دوستان هماهنگ شده بود احمد رنجبری از خبرنگاران و ساکن جزیره اومد استقبالمون و اصرار داشت بریم منزلش. ما گفتیم فقط کوله ها رو با خودت ببر, قصد داریم جزیره رو پیاده بگردیم و غروب برای تحویل کوله ها برمیگردیم.
هرمز یک جزیره نمکی کوچیک و تقریبا دایرهای شکل هست و میشه با سرعت متوسط توی پنج یا شش ساعت همه جای جزیره رو دید.
از جاده غربی جایی که خلاف جهت قلعه پرتغالیها است شروع کردیم و به راه افتادیم.
اولین جاذبه که خودشو نشون میده ساحل فیروزه ای جزیره است و به ادم چشمک میزنه, هوا گرم بود و کمی آببازی و ادامه نسیر در خط ساحلی ایده خوبی به نظر میرسید.
فرش خاکی هرمز هر سال توسط دوستداران گردشگری نزدیک جشن نوروز طراحی و اجرا میشه. از خاک های رنگی جزیره برای درست کردن فرش خاکی استفاده میکنن و هنوز فرش سالم بود و تونستیم از ذوق و هنر جوانان جزیره دیدن کنیم. در طول مسیر موتور سه چرخه های و موتورسیکلتها چراغ میدادن و تصور میکردن که خسته ایم و قصد داشتن سوار وسیله نقلیه بشیم. اما ما با وجود گرمی هوا با اراده و انرژی خاصیبه مسیر ادامه میدادیم و تنها موضوع آزاردهنده وجود زباله های بیشمار در سطح جزیره بود.
توی جزیره دو تا غار نمکی وجود داره که اولی کوچیک و دومی بزرگ هست. غار اول رو خواستیم ببینیم دونفر از گردشگران با لهجه شیرین شیرازی جلب توجه کردن. همشهریهای مینا بودن. باهمخوشوبشکردیم و بعد ازکمی صحبت قرار شد شب کنار هم کمپ بزنیم و در ادامه به دلیل اینکه پویا و زری طبیعتگردان حرفه ای و خوش مشربی هستن تصمیم کرفتیم سوار موتور سه چرخه اونا بشیم و جزیره رو باهم ببینیم.

دره رنگین کمان جاذبه بعدی بود که به دیدنش رفتیم, دره رنگارنگ با 72 نوع طیف رنگ. و بعد از اون رفتیم به دره مجسمه ها, جایی که بر اثر فرسایش سنگها اشکال مختلفی دارن مثل اژدها, پلنگ, صورت انسان, مرغ خانگی و مرغ دریایی و ... . مسیر دره رو به سمت دریا ادامه بدی از دالان باریکی عبور میکنی و خط آبی دریا رو میبینی و اینکه روی صخره ای به ارتفاع حدود 30 متر ایستاده ای. باد تندی میوزید و به سختی میشد لبه صخره ایستاد. اما اونقد زیبا و هیجان انگیز بود که آدم ریسک کنه و جلو بره.
مسیر رو ادامه دادیم و از معدن خاک سرخ عبور کردیم( معدنی که خاک سرخ جزیره رو استخراج و میفروختن و با اعتراض و پیگیریهای فعالان محیط زیست موفق شدن فعالیتش رو متوقف کنن) و به ساحل لاکپشتها رسیدیم. یکی دیگر از مناطق تختم ریزی و زیست لاکپشتها.
غار نمکی کنار معدن سنگ قدیمی هم جذابیت خاص خودشو داره, توی مسیر غار چند تا جبیر (نوعی آهو) هم دیدیم که داشتن بازی میکردن. قبل از رسیدن به غار رودنمک رو میبینی. رودخانه ای که زمان داشتن آب نمک با خودش حمل میکنه و بستر رود تماما نمک هست. ورودی غار کوچیک هست و باید به صورت خمیده وارد شد. وارد که میشی تالار کوچیکی وجود داره اما میشه ایستاد و برای ادامه مسیر باید سینه خیز پیش رفت, اگه تجهیزات و آمادگی جسمانی ندارید به هیچ وجه وارد دالان نشوید.
از غار بیرون اومدیم و دو جاذبه دیگه منتظر بود, قلعه پرتغالیها و موزه دکتر نادعلیان. گشتی توی بازار و محلات شهر زدیم و خودمون رو رسوندیم به پارک ساحلی هرمز و همونجا کمپ زدیم. شام ماهی تابه ای درست کردیم. ماهی هایی که عمو حسن هرمزی بهمون داده بود و در کنارش دمنوش بادرنجبویه خوردیم و از خاطرات سفر گفتیم. نیمه شب آب بالا اومد و مد کامل شد و صدای آب و خنکی ساحل خواب آرامبخشی رو برای هممون داشت.
بازهم چادرها رو به سمت شرق نصب کرده بودیم و به راحتی طلوع رو تماشا میکردیم, پیاده روی صبحگاهی در خط ساحلی و بعد رفتن به اسکله. با اولین شناور راس ساعت8 صبح( شناور اینبار بدون تاخیر حرکت کرد) به بندرعباس برگشتیم. اونجا یکی از دوستان منتظر بود, ساعتی رو باهم خوش و بش کردیم و رفتیم راه آهن و سوار قطار شدیم تا یه سفر دیگه رو به خوبی و خوشی به پایان ببریم. در طول مسیر برای ماهی بهشتی سال برنامه ریزی میکردیم تا بهترین و بیشترین استفاده رو از اردیبهشت ببریم.
در پایان فقط میتونم بگم:
سیستان_و_بلوچستان_امن_است
سیستان_و_بلوچستان_را_باید_دید

مردم_سیستان_و_بلوچستان_مستحق_زندگی_خوب_هستند

دیدگاه شما

آخرین اخبار