همراه اول
31. شهريور 1397 - 8:24   |   کد مطلب: 33955

به گزارش پایگاه خبری همدان ورزش، محمود فارسی گردشگر همدانی در سفر خود چنین نوشت: ظهر شنبه 16 تیر ماه با پیام تلگرامی از یه مسافر که دنبال هاست بود خودمو رسوندم آرامگاه بوعلی سینا (همدان); امکان هاست شدن ندارم, اما مسافر رو برای همدان گردی همراهی کردم.

 

نهار رو توی یکی از باغ رستورانهای عباس آباد خوردیم و رفتیم دیدن سایت باستانی همگتانه . مجموعه شهر باستانی _ موزه و کلیساها; بخش موزه به علت تعمیرات بسته بود و بقیه بخشها رو دیدیم و بعد رفتیم به طرف گنجنامه برای دیدن آبشار و کتیبه ها (نگاشته شده به خط میخی دوره هخامنشی).

غروب بود که مسافر زابل پیشنهاد داد برای ادامه سفر همسفر بشم و چون وقتم آزاد بود پذیرفتم.

شب توی پارک شهروند کنار فرودگاه کمپ زدیم (توی همدان مثل بیشتر شهرها اجازه نمیدن داخل شهر کمپ زد). صبح یکشنبه کوله ها رو بستیم و به راه افتادیم. فرودگاه همدان ورودی شهر از جاده تهران هست و برای رفتن به سنندج باید خودمونو میرسوندیم به جاده کرمانشاه. برگشتیم داخل شهر و رفتیم میدان سپاه معروف به چراغ قرمز . اونجا ماشینهای مسافرکش زیاد بود و برای هیچهایک کردن اذیت میکردن بنابراین تا پل میدان بار رفتیم و از اونجا سفر شروع شد; سفر با کامیون و خودروهای سواری به سبک هیچهایک.

ظهر رسیدیم سنندج و ورودی شهر از کامیون پیاده شدیم, ماشین از کمربندی میرفت به طرف مرز باشماق و ما خودمونو رسوندیم به میدان اقبال (آزادی) و ناهار رو همونجا توی رستوران کوسالان خوردیم (غذای با کیفیت و قیمت مناسب) . بعد از ناهار و کمی استراحت شروع کردیم به سنندج گردی. موزه , خانه کرد, مسجد جامع و بازار سنتی رو دیدیم و منتظر شدیم تا بقیه همسفرا هم برسن. سهیل نزدیک ساعت 9 رسید و محمد هاستمون اومد دنبالمون . رفتیم خونه محمد دوش گرفتیم و شام خوردیم. بعدش به پیشنهاد میزبان آماده شدیم بریم آبیدر. البته قبل از رفتن به آبیدر; رفتیم دیدن یکی از هنرمندان سنندج, از اساتید دف نوازی که همون شب قصد داشت بره تهران و هفته بعد هم توی جشنواره موسیقی ارمنستان شرکت کنن. با پژمان هنرمند دف نواز و بقیه دوستان رفتیم توس نوزر و از موسیقی زنده کیفور شدیم. پژمان رو بردیم ترمینال و راهی کردیم و بعدش رفتیم آبیدر (بام سنندج) جایی که مردم شهر برای تفریح به اونجا میرن و محل خوش آب و هوایی هست.

ساعت یک برگشتیم خونه و استراحت و صبح دوشنبه بعد از خوردن صبونه محمد ما رو رسوند به میدان اقبال جایی که صابر و پریناز منتظر بودن تا تیم 5 نفری همسفرا تکمیل بشه. بعد از اینکه همسفرا رو دیدیم, قرار شد من و سیما بریم مریوان و صابر و پریناز و سهیل هم غروب خودشونو به ما برسونن.

رفتیم میدان انقلاب, از اونجا با تاکسی خطی رفتیم ترمینال (نفری هزار تومان) و با چند دقیقه پیاده روی رسیدیم به جاده کمربندی مریوان و هیچهایک کردیم. پیمان و همسرش همسفرهای خوبی بودن و توی مسیر درباره مناطق گردشگری ایران صحبت میکردیم و از برنامه های آینده میگفتیم. به روستای نگل که رسیدیم (نگل یا نوگل تقریبا میانه راه سنندج به مریوان قرار داره و به دلیل وجود کتاب قرآن خطی معروف شده. این کتاب بعد از چندین بار سرقت, الان داخل مسجد روستا نگهداری میشه و برای مردم منطقه خیلی با ارزشه.) پیمان چند دقیقه ای توقف کرد تا بتونیم قرآن خطی نگل رو ببینیم و بعد به راهمون ادامه دادیم تا به مریوان رسیدیم, توی مریوان به پیشنهاد همسر پیمان اول رفتیم دیدن موزه روستایی مریوان. جایی که فرهنگ و سنتهای منطقه به خوبی به نمایش در اومده; البته پیشنهاد میکنم آقا کیان عزیز بخشی از مجموعه رو برای اسکان مسافرین در غالب خونه بومگردی اختصاص بده.

بعد از دیدن موزه رفتیم به طرف دریاچه زریبار (زریوار). ناهار رو همونجا خوردیم . ماهی و جوجه غذاهای معروف دریاچه است (البته با قیمت زیاد) و قایق سواری و شنا از تفریحات زریبار. نزدیک غروب بقیه همسفرا رسیدن و یکی از دوستان مریوانی به نام هژیر هم اومد کنارمون و تا ساعت 2 کنار دریاچه بودیم, بعد رفتیم خونه دوست هژیر به اسم چالاک و شب اونجا خوابیدیم. صبح سه شنبه هم مجدد کوله ها رو بستیم و راه افتادیم به طرف روستای اورامان تخت توی منطقه هورامان. روستایی پلکانی با قدمتی زیاد ( براساس کتیبه کشف شده اورامان قدمتی چند هزار ساله داره) . جایی که فرهنگ و تاریخ و اقتصاد باهمدیگه به چالش کشیده میشه. اورامان با چند هزار سال قدمت, منطقه ای خوش آب و هوا, مردمانی مهربان و سخت کوش; اما اورامان از نظر اشتغال وضعیت خوبی نداره و بیشتر جوانان کولبری میکنن. نزدیک ظهر توی جاده بعد از سه راهی ژالانه به طرف هورامان کولبرا رو دیدیم که مسیر سخت و کوهستانی رو با بار سنگین طی کردن تا بتونن بارها رو به وانتها برسونن و با دستمزد کم برای کار سخت و سنگین, روزی ببرن به خونه هاشون.

یکی از مزایای هیچهایک اینکه با افراد زیادی آشنا میشیم وداستانهای اونها رو میشنویم, افرادی که قبلا کولبری میکردن یا کسی که هنوزم مجبوره برای کسب درآمد و تامین معاش جون خودش رو توی دست بگیره و شیبهای تند و سخت کوهستان رو با 60 یا 70 کیلو بار طی کنه.

نزدیک ظهر رسیدیم اورامان و اول رفتیم به آرامگاه پیرشالیار ; جایی که یک طرف اون خیابون و روبروی روستا بود و طرف دیگه رو به دره ای عمیق. گورستان روستا همونجاس و مردم از فواصل دور و نزدیک برای عرض ارادت به پیرشالیار که داستانهای مختلفی درباره اون گفته میشه میان. از کرامات و زندگینامه و شرح احوال تا نحوه زیارت و چله نشینی و حتی برکت بردن از سنگ کومسای. داخل باغ ساختمان آجری کوچکی وجود داره و بالای اون گنبدی سبز رنگ, دور تا دور آرامگاه قبر هست و درخت. بین درختان تا دیوارهای آرامگاه بندهایی کشیده شده و زائرین پیرشالیار تکه پارچه های کوچک و بزرگی رو برای حاجت خواهی گره زدن.

از ساختمان آرامگاه 200 متر به طرف دره (جنوب) حرکت کنی به چهار دیواری کوچک به اندازه یک در یک متر مربع بدون سقف با درب قفل شده میرسی که سنگ معروف کومسای برای برکت دادن به رزق و روزی اونجا قرار داره و هر سال در روز جشن پیرشالیار هر کسی تکه ای از سنگ رو جدا کرده و با خودش میبره; و مردم معتقدن سال بعد سنگ مجدد رشد میکنه و بزرگ میشه. قسمت جنوب شرقی و با فاصله 100 متر چله گله یا چله خانه قرار داره که به صورت خشکه چین ساخته شده و درب فلزی کوچکی داره و به زحمت میشه داخل شد. داخل چله گاه خنک هست و به راحتی 10 تا 15 نفر میتونن داخل بشینن.

برای فرار از گرمای ظهر تابستون ساعتی رو داخل چله گاه نشستیم و بعد برای صرف ناهار برگشتیم داخل روستا. هورامان یک هتل سنگی و دو تا رستوران داره, علاوه بر اون تعدادی از مردم محلی خونه های شخصی خودشونو به مسافران کرایه میدن. چند روزی توی سفر بودیم و به استحمام نیاز داشتیم, خونه ای کرایه کردیم و برای ناهار از صاحبخونه کلانه با دوغ محلی گرفتیم و در کنار کنسرویجاتی که داشتیم دلی از عذا درآوردیم. کمی استراحت کردیم و ساعت شش و نیم عصر دراومدیم بیرون تا روستاگردی کنیم. فروشگاه های متعدد صنایع دستی (چوبی) وجود داره , از اونا دیدن کردیم و برای دیدن قلعه قدیمی هورامان به راه افتادیم. قلعه قدیمی هورامان دقیقابالای کوهی قرار داره که روستا در دامنه اون ساخته شده, دو راه برای رسیدن به قلعه وجود داره, از روستا عبور کنیم و شیب تند کوه رو بالا بریم یا اینکه از طریق جاده اورامان به بُلبَر وارد فرعی قلعه بشیم(150 متر از روستا خارج بشین فرعی قلعه مشخصه).

راه دوم رو انتخاب کردیم و به راه افتادیم. در حالت عادی یک ساعت و چنانچه خیلی آهسته حرکت کنی دو ساعت بعد به بالای کوه میرسی و میشه معدود آثار قلعه رو دید. علاوه بر اون منظرف زیبای منطقه قابل دیدن هست. موقع غروب آفتاب بالای کوه بودیم و محلی ها گفتن که همون نزدیک چشمه وجود داره, راه پاکوب رو به طرف غرب ادامه دادیم و به چشمه رسیدیم, چشمه داخل استخری ریخته میشه که توسط مردم محلی ساخته شده و کنار اون ساختمونی نیمه مخروب وجود داره . از چشمه آب برداشتیم راه غربی رو برای برگشت انتخاب کردیم و توی تاریکی با نور چراغ پیشانی ارتفاع کم میکردیم تا به روستا برسیم. راه پاکوبِ کم عرضی که حشرات مختلفی از جمله عقرب به چشم میخورد و میشد حدس زد این پاکوب کم عرض طی سالیان گذشته بیشتر تردد میشده و اتفاقات مختلفی اونجا رخ داده. توی تاریکی راه رو ادامه دادیم و به روستا رسیدیم. مواد غذایی خریدیم و رفتیم برای پخت شام و غذا خوردن. هوا خنک شده بود, توی بالکن فرش انداختیم و همونجا نشستیم به صحبت و شام خوردن و لذت بردن از آسمون شب.

صبح چهارشنبه زمان خداحافظی از هورامان بود. من و سیما زودتر از بقیه بیدار شدیم و کوله ها رو برداشتیم و به راه افتادیم, صبح زود و همینطور بعد از غروب آفتاب برای هیچهایک کردن اصلا زمان مناسبی نیست, بعد از نیم ساعت پیاده روی موفق شدیم سوار ماشین بشیم و کم کم خودمومو رسوندیم سنندج. ناهار و کمی استراحت و بعدش مجدد راه افتادیم تا برگردیم همدان, شش و نیمعصر رسیدیم همدان و کمی همدانگردی کردیم و همسفرم ساعت یک بامداد همدان رو ترک کرد تا یه سفر دیگه با خاطرات خوش و تجربیات مختلف به پایان برسه.

 

 

محمود فارسی

 

دیدگاه شما

آخرین اخبار