تمام دنیا را هم که زیر و رو کنیم باز سخت است که بتوانیم دلخوشیای بهتر از این فوتبال لعنتی برای خود دست و پا کنیم. فوتبال زیباست، چون در یک کلام بیرحم است!
بچه که بودیم ثانیهها را میشمردیم تا تقویم برسد به گرمترین فصل سال و نود و چند روز تعطیلی! تعطیلاتی که در آن فقط فوتبال بود و فوتبال. این ورزش دوستداشتنی، این رشته لعنتی که تمام زندگیمان را درگیر خود میکرد.
در بیداری، با توپ چند لایه پلاستیکی و با کفشهای پاره که روی آن نه "نایک" حک شده بود نه "آدیداس"، این کوچه و آن کوچه میشدیم تا از لابهلای دعواهای پیرزنهای محله عبور کرده تا برسیم به یک کوچه خلوت و کاشتن دروازه و یارکشی! بساط گل کوچیک همیشه به راه بود، بساط بازیهایی من درآوردی مثل "آقای گل" همیشه در محلهها به راه بود!
در خواب هم برای خود رؤیاها که نمیبافتیم. رؤیای بازی در تیمهای محبوب سرخابی و اگر یکی خیلی خوشبین بود با همان پیراهن رئال مادرید یا لیورپول که به رختخواب میرفت، خواب بازی در چنین تیمهایی را هم میدید!
همه زندگیمان را فوتبال لعنتی گرفتار خود کرده بود. صبح فوتبال، عصر فوتبال و شاید شب هم فوتبال. فقط زمین بازی فرق میکرد. یکی که جیبش پر بود از اسکناسهای تانخورده و رنگارنگ، از فرصت استفاده میکرد و به سالنهای ورزشی میرفت. یکی هم که در خوش بینانهترین حالت پولهای مچاله شده نه چندان باارزش از نظر ریالی، ته جیبش پیدا میشد همان فوتبال محلات و بازی در زمینهای خاکی را ترجیح میداد.
آری، فوتبال لعنتی از همان جا بیرحم بودن خود را آغاز کرد. از همان جایی که یکی هنگام زدن ضربه پنالتی و برای در امان ماندن از دعوا و دست به یقهشدن از هم تیمیهای خود خواهش کرد روی آجرهایی بايستند که در قامت تیرکهای عمودی دروازه خود را نشان دهند! اما کمی آن طرفتر آقازادهها به سالنهای ورزشی میرفتند و در گرمترین روزهای سال، فوتبال را در سالنهایی سرپوشیده تجربه میکردند که تورهای دروازهشان رنگارنگ بود و تیرکهایشان هم به زمین چسبیده!
این فوتبال بود که معدل درسهایمان را پایین آورد! شبها تا دیروقت پای تلویزیون ماندن و فردا صبح بیدار شدن با چشمهایی که انگار از حدقه بیرون زده بود! چرتزدن سر کلاس و عاجز بودن از هرگونه پاسخ به آقا معلم به سبب همین بیدار ماندنها، همین فوتبال بازی کردنها و فوتبال تماشا کردنها!
فوتبال بود که موجب شد به دليل دیدن بازیهای تیم محبوب داخلی، زنگ آخر را به قول خودمان جیم بزنیم و فردای همان روز سیلی یا چوب محکم ناظم را به جان بخریم! همین ورزش دوست داشتنی بود که سبب شد غیبت کنیم به خاطر دیدن دربیهایی که وسط هفته برگزار میشد.
آن خاطرات بعضاً تلخ، آن زخمهایی که هیچوقت مرهم پیدا نکرد، آن دعواهایی که به خاطر نبود یک داور بیطرف تجربه کردیم، آن جر و بحثهایی که با پدر و مادر مخالف فوتبال داشتیم، آن مشتها که به شیشه میز تلویزیون به خاطر خوردن گل در دقایق پایانی بازی زدیم و... همه تا به امروز همراه ماست. فوتبال است دیگر، همه اینها به خاطر بیرحم بودن آن است. همه اینها امروز برای ما به طرز دیگری رقم میخورد و اینگونه است که فوتبال تا ابد با ماست و ما همراه همیشگی این ورزش لعنتی!
این فوتبال لعنتی خاطرات دوران کودکی ما را به خود درگیر کرده است. این فوتبال بود که موجب شد حتی در روزهایی غیر از تابستان چه شیطنتها که به آن دست نزنیم.
آری سخن از فوتبال است، ورزشی که با آن هر روز درگیر حاشیهایم و آنهایی که در این وادی هستند محال ممکن است که معنی حاشیه را درک نکرده باشند. اصلاً در مملکت ما حاشیههاست که آن را جذاب کرده و کمتر کسی میداند این قضیه را کتمان کند.
هرروز چه سوژهها که به خود اختصاص نمیدهد. از قلیانکشی بازیکنان تیم ملی امید بگیرید تا خطایی که چند فوتبالیست به خاطر کارتهای جعلی پایان خدمت مرتکب شدند، با این حال و با تمام اتفاقهاي ناپسندی که در این دنیای جذاب رخ میدهد باز ما دوستدار این فوتبال لعنتی هستیم.
نمیدانیم از ما چه میخواهد این فوتبال لعنتی! فوتبالی که در آن پول حرف اول و آخر را میزند، فوتبالی که در آن بیاخلاقی رواج پیدا کرده و کمتر کسی دیگر میتواند یک فوتبالیست را برای خود الگو قرار دهد، فوتبالی که در آن تعصب رنگ باخته و فوتبالی که محل تمرین آن پر شده از ماشینهای کلاسیک و آنچنانی هنوز هم محبوب قلبهاست. خاطرات تلخ اما دوستداشتنی فوتبال از دیروز با ما بوده و فردا روز هم تکرار میشود. چه روزها و لحظهها که به خاطر این فوتبال لعنتی، زانوی غم بغل گرفتهایم اما فردای آن روز امید بیشتر برایمان معنا شد. امروز در جام ملتها نتیجه را واگذار کردهایم اما برای فردا بیشتر امید داریم.
این قاعده فوتبال لعنتی و دوستداشتنی است؛ امید، عشق، علاقه، فریاد، اشک، بغض، لبخند و صدها واژه دیگر برای تثبیت بزرگی فوتبال لعنتی!
دیدگاه شما