همراه اول
8. بهمن 1394 - 8:52   |   کد مطلب: 26297
استاد بهمنش دیگر حرف نمی زند
بهمنش، ٦٠سال پیش آغاز کرد، یک روز دی ماه ١٣٣٠ و چند دهه مدام، ازمجله «نیرو راستی» تا رادیو و از آنجا تا تلویزیون، روش‌هایی تازه را آزمود.

به گزارش همدان ورزش به نقل از دانا ؛ وبه راستی آیا او که راه دور و درازی را، از کجا تا به کجا و با چه کوشش و مرارتی پشت سر گذاشته تا به اینجا و این لحظه رسیده، در بالین رنج جانکاه بیماری، که راه گلو را می‌بندد و راه نفس را تنگ می‌کند، شکوه مرمرین خود را از دست داده است؟... راه پرسشگری در این‌باره از دالان هزارتوی «گذشته» می‌گذرد و جست‌وجو در گذشته هم همیشه سرخوشانه است ولی تاوان سنگینی دارد، سرانجام همه‌چیز حسرت است، حسرت؛ صدای دوباره‌اش را می‌شود شنید که مرگی را به تعویق خواهد انداخت؛ هم او بود که همراه افسانه «تختی» به هلسینکی سفر کرد، به ملبورن، رم و به روزهای تلخ توکیو. وقتی حجم سنگینی از زمان را کنار بزنیم، از خلال چشم‌اندازی اثیری، او را می‌بینیم که با اشتیاقی وصف ناپذیر، حماسه «تختی» و «حبیبی» را، میان مردمانی عاشق، چونان رویا قسمت می‌کند... پایانی در کار نیست و فراموشی هم. او خودش است: « نخستین حکایتگر»؛ عطا بهمنش. خاطره‌هایش، غصه‌هایش و حکایت‌هایش نیز، همه هستند.

    
بهمنش، ٦٠سال پیش آغاز کرد، یک روز دی ماه ١٣٣٠ و چند دهه مدام، ازمجله «نیرو راستی» تا رادیو و از آنجا تا تلویزیون، روش‌هایی تازه را آزمود. دلباخته «حکایت» بود و بارها بنیادهای تازه در «آیین حکایتگران» بنا نهاد و خود از آنها گذشت و به گونه‌ای ستودنی توانست جهان ذهن خویش را در پیکر «حکایت‌ها»ی پیش‌تر ناشناخته، آشکار کند. او که با «نوشتن» آغاز کرده بود، دیری نپایید که به افسون «صدا» آویخت و «حکایتگری» پیشه کرد، چون شاعری که شعری سروده و نقاشی که پرده‌ای ترسیم کرده و سرانجام با صدایش، شیدایی و حرارتش و با واژگان تکان‌دهنده‌اش، راهی را گشود که تا «گزارش» در مقام «حکایت »، دیگر نتواند از آن بازگردد. شاید یک روز عادی سال ١٣٣٧، که یک روزنامه‌نگار ورزشی، عطا بهمنش، از رادیو، مسابقه دو و میدانی میان تیم‌های ملی ایران و عراق را برای نخستین‌بار به صورت زنده گزارش کرد و سنگ بنای این حرفه/هنر را برافراشت، از یاد رفته باشد، اما حافظه تاریخی ورزش و رسانه در این سرزمین هرگز، آن لحظه‌های آغازین نخستین پخش زنده تصویری را از یاد نخواهد برد؛ سال ١٣٤٢، شبکه دوم تلویزیون ملی ایران، رویارویی تیم‌های ملی فوتبال ایران و هند و آغاز راه بازی‌های انتخابی المپیک ١٩٦٤ توکیو، که صدای بهمنش حکایت این جدال را آذین بخشید و طراوتی رازآمیز بدان افزود. و او حکایتگر نخستین است، بالاتر از حصاری، اسداللهی، هنریک تمرز، قراگزلو، روشن‌زاده و منوچهر لطیف، « استاد اول» هنوز عطا بهمنش است، چیزی مثل دیوید وارک گریفیث برای سینما... مانوک خدابخشیان، حکایتگری دیگر، او را «افلاطون مکتب خانه گزارشگری در ایران» خوانده است. کجا می‌توان ستایشی والاتر از این را در وصف استاد اول جست‌وجو کرد؟
    
ورزش مدرن آن هنگام که با رسانه نگاری عصر جدید همنوا شد، سویه‌ای تازه از زندگی را با خود همراه آورد. حکایت لحظه‌ به لحظه مصاف‌ها ورویارویی‌ها، به واسطه صدا یا تصویر و گاه هر دو، به آیین تازه‌ای برای جاودانگی همانند بود، به تکه‌ای از زندگی می‌مانست که، درجا، ساخته می‌شود، در لحظه‌ای به راستی تکرارناشدنی. و پیرمرد از آن دست آدم‌هایی‌ است که به سرگذشت این آیین تازه چیزی افزودند که یگانه و تکرارناشدنی است. امروز به یاری دسترسی نه چندان دشوار به آنچه از میراث او که برجای مانده، به روشنی می‌توان دریافت که وقتی کارزاری از غلامرضا تختی، امامعلی حبیبی، ابراهیم جوادی، ابراهیم سیف‌پور یا شمس الدین سیدعباسی و عبدالله موحد در میان بود، کار بهمنش گزارش صرف نبود، یا بیان زنده آنچه در حال روی دادن است، بل نیرویی فراتر از محاسبه‌ها، معادله‌ها، منطق و ادارک عقلانی آدمی وجودش را فرامی‌گرفت که حماسه‌ای ابدی را، نه بیان، که حکایت کند، بی‌آنکه چیزی مبهم از خیال خویش بدان بیفزاید، چه آنکه هر چه را افزوده، تکه‌ای فناناپذیر از رویاها و حماسه‌های یک ملت است و حکایت مردانی که هرچند از مرزهای ناپیدای افسانه‌ها و قصه‌ها گذشتند، اما خود افسانه نبودند، واقعیت محض بودند.
    
پیرمرد، فقط حکایتگر حماسه‌ها و نورها نیست، شاهد است؛ او چه خاطره‌ها با خود که ندارد، چه رازها. پیرمرد گنجینه اسرار مگوی این ورزش است، یک معبد باشکوه رازهای سر به مهر است، جنبه‌های پنهانی، ناگفته و حتی نااندیشیده، همه اما حس شدنی. پیرمرد «چشم ما» است و دانا به همه مصیبت‌هایی که از دیرباز بر سر ورزش ایران فرود آمده و رنگ از رخسار آن ستانده است. یعنی حالا که می‌گویند در پس شکافتن مغزش، دهلیز خاطراتش کمی خدشه برداشته، چه بر سر «رازها» خواهد آمد؟ حالا که این جا دیار رازهای ناگشوده و بی‌اعتنایی به معنای درون این رازهاست، آیا او دفتر خاطراتی از خود باقی خواهد گذاشت؟ یک شهادتنامه؟
    
 هنوز سخن که می‌گوید، اندوه عمری در صدای او نهفته است و مایه‌هایی آشنا: مجازات، گناه، داوری و عدالت. خودش گفته که سال‌هاست در برابر آینه خانه‌اش می‌ایستد و از خود می‌پرسد که «قربانی کدامین گناه ناکرده» شده است؟ هنوز سخن که می‌گوید، صدای او را می‌شنویم که از سه دهه پیش، اینک در زمستان زندگی‌اش پژواک یافته است؛ راستی کدامین گناه او را از مقام حکایت‌گر حماسه‌های جاودان به نقالی «حذف شده» و «به حاشیه رانده» فروکاست؛ شاید چون یک روز نخستین مدیر ورزش رادیو ایران بود، شاید...؛ پاسخ بهتر است که در مه غلیظی از ابهام فرو رود! یک چیز را بدانیم: سه دهه که هیچ، دهه‌ها هم که بگذرند، او و میراث‌اش، آینه‌دار گوشه‌هایی گم شده و نادیده از تصویر ورزش ما خواهند بود، حتی به ویژه آن گوشه‌های این تصویر، که فرادستان به ندیدنش عادت یا اصرار داشته‌ایم. حذف پیش از موعدش، حذف چیزی آشنا بود. اطمینان بخش‌ترین چیزی که در این ورزش همراه ما بود، با حذف او و به حاشیه رفتن‌اش از ما گرفته شد، همان چیزی که والتر بنیامین «توانایی مبادله تجربه ها» نامیده است

دیدگاه شما

آخرین اخبار