قهرمان زندگى من!
در شش ماه اخير خانه دل ما پر از خلأ و رويا و اميد بود. عجب تضادى !
تو مصدوم شدى. موجودى از جوهره بودنِ من و تو شكل گرفت و شد دليلِ شادى هاى روزهاى كم نورمان. تو بودى و نبودى. اولين تجربه هاى مادرى را تنهايى سپرى كردم و سرسپرده صدايت شدم. هراس نبودنت و دردهايى كه خبر از آمدن الهه عشق ميداد عجب خوب با هم عجين شدند. شايعه هاى مهمل، درد پايت را دو چندان كرد. دست به دست هم مچاله اشان كرديم و يكضرب پرتابشان كرديم به دورتر از مرزهاى ريو.
الهه عشق در روزهاى گسِ دورى خبر از تولد مى داد. سلين آمد و تو رفتى براى اردوهاى بلند مدت. راستى بهدادم چه خوب كه الهه عشقمان نوزاد است و يادش نمى ماند روزهاى اول خنده و گريه هايش را بابايى نبود و نديد.
پشت تلفن دلداريم دادى و بغض هايت را شنيدم، روى ذره ذره قلبم حسش كردم. اشك نريختم ولى گونه هايم خيس شد از دوريت.
دردها را سركوب كردى و با ايمان رفتى.
رخسارت دلم را پاره پاره كرد و ژرفاى زنانگى امانم نداد. سه چراغ سفيد ثانيه ها چرخيدند و رقصيدند ولى ژورى چراغ ها را خاموش كرد.
سحرگاه ٢٧ مردادماه شايد بخاطر ناداورى ها براى من و تو تاريك باشد ولى بلند شو عزيزترينم استوار و پابرجا برگرد و آينده را چراغانى كن. تو بدان هميشه قهرمان زندگى منى. مرد طلايىِ من، با تو ركورد تمام دوست داشتن ها را زده ام.
طلوع آفتاب را به تماشا مى نشينم و خدا را شكر مى كنم سالم هستى
بيا كه فاصله ها خنده از لبم ربوده. دارم تمام مى شوم بيا و با آمدنت من و سلين را به خوابهاى طلايى بسپار.
سوگل طالب لو
براى دوستى نازنين كه دردها مشتركند و عشق ها بى مثال.
انتهای پیام/
دیدگاه شما