موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند قبل از ورود نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد بعد با دو دستش شاخه های درخت را گرفت چهره اش بی درنگ تغییر کرد.
خوشحال و خندان وارد خانه شد همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند برای فرزندانش با صبوری خاصی قصه گفت و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند.
از آنجا می توانستند همان درخت جلوی درب خانه را ببینند دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و کمی خجالت دلیل رفتار نجار را پرسید.
نجار گفت : آه این درخت مشکلات من است موقع کار مشکلات فراوانی پیش می آید اما این مشکلات مال من و کار من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد وقتی به خانه می رسم مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم، روز بعد وقتی می خواهم سر کار بروم دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم.
جالب ترین نکته در این کار این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلات روز قبل را بردارم خیلی از مشکلات دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند !!!
دیدگاه شما